آهی
خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی | ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی | |
گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید | سالک بیخبر خفته براهی گاهی | |
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود | بعزیزی رسد افتاده بچاهی گاهی | |
هستیم سوختی ازیکنظرای اختر عشق | آتش افروز شود برق نگاهی گاهی | |
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع | روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی | |
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب | بنشیند بر گل هرزه گیاهی گاهی | |
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی | دل برقصد ببر از شوق گناهی گاهی | |
اشک در چشم، فریبنده ترت می بینم | در دل موج ببین صورت ماهی گاهی | |
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی | جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی | |
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم | بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی |
[ سه شنبه 91/1/29 ] [ 8:12 صبح ] [ امیر ]